۲۰۲۵ آوریل ۲۰, یکشنبه
ظهور و پیام بانوی ما ملکه و فرشته صلح در ۱۱ آوریل ۲۰۲۵
از دخترم جما در دعا، قربانی و توبه تقلید کنید، و بالاتر از همه، در عشق او به صلیب.

ژاکارهای، آوریل ۱۱, ۲۰۲۵
پیامی از بانوی ما ملکه و فرشته صلح
به پیشگو مارکوس تادئو تکسیرا ابلاغ شد
در ظهورها در ژاکارهای اسپ برزیل
(مریم مقدس): “ای فرزندان عزیز، امروز دوباره شما را به قدسیت دعوت میکنم. از دختر من جما* در عشقش تقلید کنید، در عشق او به خدا، به من و به غمهای من.
از دختر من جما* در انصراف کامل از اراده خود، از دنیا، از پوچیها و لذتها تقلید کنید تا بتوانید مسیر انصراف کامل و عشقی را که او طی میکند دنبال کنید. بنابراین زندگی شما مانند زندگی او به یک جواهر، سنگ قیمتی پر از فضیلت و قدسیت در چشمان خداوند تبدیل شود.
وردنامه شماره ۶۶ تفکر شده را دو بار بخوانید.
پسر من مارکوس، چه عشقی، چه تسلیای به من دادی وقتی این وردنامه، وردنامه شماره ۶۶ را ضبط کردی. در آن زمان چقدر شمشیر درد از قلبم برداشتی.
در حالی که همه فقط به فکر تفریح بودند، ازدواج میکردند و اجازه میدادند ازدواج کنند، فقط به دنبال رضایت خواستههای خود و تحقق پروژههای شخصیشان بودند... شما روزها آنجا بودید، ترجمه میکردید، مینوشتید، این وردنامه تفکر شده را ضبط میکردید که شمشیرهای زیادی درد از قلب من بیرون آورد.
بله، به همین دلیل است که تو را بیشتر از هر چیز دوست دارم، زیرا شما نیز مرا بیشتر از هر چیزی دوست داشتید. چقدر شمشیر درد با ضبط پیامهایم در این وردنامه تفکر شده از قلب من برداشتی.
بله، چه تسلیای به من دادی وقتی وردنامه شماره ۱۵ تفکر شده را ضبط کردی. بله، ۶۰۰۰ (شش هزار) شمشیر درد که بشریت برای ۶۰ سال متوالی در قلبم فرو کرده بود را برداشتی.
بله، تو پسر من به من تسلی بیپایان دادی. به همین دلیل است که اکنون شما را تبریک میگویم و ۷۸۱۲ (هفت هزار و هشتصد و دوازده) موهبت ویژه بر شما جاری میکنم.
بله، پسر من، هیچ کس ظهورهای مرا مانند تو دوست نداشته است، بنابراین هیچ کس، هیچ کس هرگز مثل من تو را دوست نخواهد داشت و من هرگز به خدمتگزار دیگری از خودم مانند تو عشق نورزم.
من شما را تبریک میگویم و همچنین پسرانم ادگار و گیلمار را در روز تولدشان تبریک میگویم، موهبتهای ویژه بر آنها جاری میکنم.
به خواندن وردنامه اشک خون من هر روز ادامه دهید.
از دختر من جما در دعا، قربانی و توبه تقلید کنید، و بالاتر از همه، در عشق او به صلیب.
با عشق شما را تبریک میگویم: از لوردس، فاطیما و ژاکارهای.”
آیا کسی در آسمان و روی زمین هست که بیشتر برای بانوی ما کار کرده باشد تا مارکوس؟ مریم خودش این را می گوید، فقط اوست. آیا آنگاه عادلانه نیست که عنوان شایسته اش را به او بدهیم؟ کدام فرشته دیگر سزاوار لقب "فرشته صلح" است؟ تنها اوست.
"من ملکه و فرشته صلح هستم! من از آسمان آمدهام تا برای شما صلح بیاورم!"

هر یکشنبه در زیارتگاه ساعت ۱۰ صبح محفل بانوی ما برگزار میشود.
اطلاعات: +۵۵ ۱۲ ۹۹۷۰۱-۲۴۲۷
آدرس: Estrada Arlindo Alves Vieira, nº۳۰۰ - Bairro Campo Grande - Jacareí-SP
از ۷ فوریه ۱۹۹۱، مریم مقدس به سرزمین برزیل در ظهورهای Jacareí و در درهی Paraíba آمده است و پیامهای عشق خود را از طریق منتخبش، Marcos Tadeu Teixeira، به جهان مخابره میکند. این بازدیدهای آسمانی تا امروز ادامه دارند، این داستان زیبای آغاز شده در سال ۱۹۹۱ را بشناسید و درخواستهایی که ملکوت برای نجات ما دارد را دنبال کنید...
ساعات مقدسی که مریم مقدس در Jacareí هدیه میدهد
*زندگی خادم خدا، GEMMA GALGANI. دختری ایتالیایی از Lucca
فصل اول
۱۸۷۸–۱۸۸۵
تولد و تحصیلات اولیه Gemma، اولین شکوفههای فضیلت & مرگ مادرش

CAMIGLIANO, A روستایی در توسکانی نزدیک Lucca بود که دختر فرشتهای متولد شد که زندگی او را مینویسم.
او در ۱۲ مارس، سال ۱۸۷۸ به دنیا آمد. والدینش Henry Galgani، یک شیمیدان بودند و از خانواده Blessed John Leonardi آمدهاند و Aurelia نیز از خاندان نجیب Landi بود. هر دوی آنها کاتولیکهای خوبی با روش قدیمی و شهروندانی محترم بودند. آنها هشت فرزند داشتند: پنج پسر و سه دختر. همه آنها به جز سه نفری که هنوز زنده هستند، در جوانی فوت کردند.
مطابق رسم والدین مسیحی واقعی، این افراد نیکوکار مراقب بودند تا فرزندانشان را هر چه زودتر غسل تعمید دهند؛ و بدین ترتیب جما، چهارمین فرزند و بزرگترین دختر، روز پس از تولدش در کلیسای جامع سنت مایکل در کامیلیانو توسط کشیش، دی. پیتر کویلیسی غسل تعمید شد.
نامی که هنگام غسل تعمید به او داده شده بود، بهنظر سرنوشتساز میآمد؛ زیرا قرار بود با شکوه فضایلش خانوادهی خود را روشن کند و در کلیسای خدا مانند جواهری درخشان بدرخشاند. والدین این کودک مبارک بدون تردید برای دادن این نام تحت تأثیر خاصی بودند؛ چرا که گفته میشود مادرش درست قبل از تولد، سرشار از شادی بود؛ و پدرش نیز به محض اینکه او را دید، با احساسات ویژهای از خوشحالی مواجه شد. آنها چنین احساساتی در هنگام تولد هیچ یک از فرزندان دیگر خود تجربه نکرده بودند، بنابراین طبیعی است که او را هدیهی بسیار ارزشمندی بدانند و نامش را جما بگذارند. مطمئناً تا زمانی که زنده بودند به همین شکل با او رفتار میکردند. در نظر آنها جما همیشه اولین نفر بین تمام برادران و خواهران خود بود. پدرش اغلب فریاد میزد: «من فقط دو فرزند دارم، جما و جینو.» جینو اگرچه چند سال از او بزرگتر بود اما سعی داشت فضایل خواهر کوچکترش را تقلید کند و بدین ترتیب جایگاه دوم در قلب پدرش را به دست آورد. او فرشتهای پاکی و معصومیت بود؛ هنگامی که فوت کرد، مشتاق کشیش شدن بود و قبلاً رتبههای پایین روحانیت را دریافت کرده بود.
آقای گالگانی بلافاصله پس از تولد جما برای فراهم کردن امکانات مناسب آموزشی فرزندانش، خانوادهاش را به طور دائم به لوکا منتقل کردند.
وقتی جما دو ساله شد، همراه با برادران و خواهران خود به یک مدرسه شبانه خصوصی برای پسرها و دخترهای بهترین خانوادهها فرستاده شد. این مدرسه توسط دو بانوی عالیمقام از لوکا، امیلیه و هلن والینی اداره میشد. او پنج سال در آنجا تحصیل کرد. معلمان خوبش چندی بعد در گزارشی کتبی تحسین خود را نسبت به او ابراز کردند:
«جما عزیز تنها دو ساله بود که به ما سپرده شد. از همان سنین اولیه، شواهد هوش بالایی نشان داد و بهنظر میرسید قبلاً به درک عقلانی رسیده باشد. او جدی، متفکر، در همه چیز خردمند بود و با تمام همسالان خود تفاوت داشت. هرگز دیده نشد که گریه کند یا دعوا کند؛ چهرهاش همیشه آرام و شیرین بود. مهم نبود مورد لطف قرار میگرفت یا سرزنش میشد، تنها پاسخ او لبخندی فروتنانه بود و رفتارش نشان از سکونتی بیتزلزل داشت. خلقوخوی او پر جنبوجوش و مشتاق بود، با این حال در تمام مدت حضورش نزد ما مجبور نشدیم که او را تنبیه کنیم؛ زیرا در اشتباهات کوچکی که به طور اجتنابناپذیر مربوط به آن سنین حساس میشود، کوچکترین توبیخی برای او کافی بود و بلافاصله اطاعت میکرد. دو برادر و دو خواهر با او در مدرسه تحصیل میکردند؛ هرگز دیده نشد که با آنها اختلاف داشته باشد و همیشه بهترین چیزها را به آنها واگذار میکرد و از آن محروم میشد. جما هنگام صرف شام در مدرسه همیشه راضی بود، لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود تنها شکایت یا تأیید او بود.»
«او بلافاصله تمام دعاهایی را یاد گرفت که کودکان روزانه میگویند، اگرچه تکرار آنها با هم نیم ساعت طول میکشید. وقتی پنج ساله شد، دفتر نماز مریم مقدس و مردگان را از کتاب دعا به آسانی و سرعت یک فرد بالغ میخواند؛ این امر ناشی از پشتکار ویژه کودک فرشتهای بود که میدانست کتاب دعا شبکهای از ستایش الهی است. او در تحصیلات خود سختکوش بود و بهسرعت همه چیزهایی را یاد گرفت که به او آموزش داده شد، حتی مواردی که بالاتر از سن کمش بودند. جما بسیار مورد علاقه مدرسه بود، مخصوصاً توسط دخترهای کوچکی که همیشه آرزو داشتند با او باشند.»
پس از بازدید اخیرم از خانمهای والینی در لوکا، تأیید کامل آنها را برای گزارش فوق شنیدم. این گزارش به شرح زیر پایان یافت:
«ما همچنین میخواهیم بگوییم که ما مدیون این کودک معصوم و با فضیلت لطف بزرگی هستیم که از خدا دریافت کردیم. در حالی که او در مدرسه ما شرکت داشت، نوع بسیار بدخیمی از سرفه جزئی به لوکا حمله کرد؛ و تمام خانوادهی ما مورد آن مبتلا شدند. احساس میکردیم نباید پنج کودک را تا زمانی که ادامه دارد نگه داریم؛ اما پس از مشورت با کشیش محلی، او به ما توصیه کرد آنها را رها نکنیم زیرا مادرشان بیمار بود و در خطر مرگ قرار داشت. ما به نصایح او عمل کردیم و هنگامی که جما بنابه درخواست ما دعا کرد، بیماری همهگیری متوقف شد و هیچ یک از شاگردان ما تحت تأثیر آن باقی نماند.»
(امضا شده) امیليا و هلن والینی
نسخه اصلی زندگینامه سال 1909 از زندگی جما گالگانی نوشته پ. جرمانو دی س. استانیسلاو پاشونیست (پدر محترم جرمانو روئوپولو)
پدر جما با دقت پیشرفت سریع او در فضیلت و یادگیری را دنبال میکرد. او خدا را به خاطر آن سپاسگزار بود، و همزمان عشق مهربانش نسبت به او نیز افزایش یافت. او عادت داشت او را برای پیادهروی همراه خود ببرد؛ هرچه به او میداد یا برایش تهیه میکرد اصرار داشت که بهترین باشد؛ در روزهای تعطیلات مدرسه از حضور او کنار خود لذت میبرد، و وقتی وارد خانه میشد اولین سوالش حتماً این بود: «جما کجاست؟» پس از آن خدمتکاران همیشه به اتاق کوچکی اشاره میکردند که او وقت خود را در آنجا صرف مطالعه یا کار یا دعا میکند. بدون شک چنین علاقهای از طرف پدر قابل ستایش نبود؛ و بهویژه جما را ناراحت میکرد، زیرا پاکدامنی ذهن و قلبش از کودکی برای همه آشکار بود. هیچ نشانهای از حسادت از جانب برادران و خواهرانش وجود نداشت، زیرا عشق آنها به او بسیار زیاد بود، با این حال علاقهی پدر باعث اندوه شدیدی در او شده بود. او اغلب از آن به او شکایت میکرد، اعتراض میکرد که شایستهی چنین توجهی نیست، و اعلام میکرد چقدر از آنها بیزار است. و وقتی نمیتوانست مانع آنها شود، اشکهای فراوانی میریخت.
گاهی اوقات پیش میآمد که این پدر مهربان دختر کوچکش را روی زانویش میگرفت و سعی میکرد او را ببوسد، اما در این کار هرگز موفق نمیشد. فرشتهای به شکل انسان بود، اگرچه بسیار مشتاق محبتش بود، حتی در آن سنین کم نیز از همه چیزهایی که بوی حواس داشت بیزار بود؛ و با تمام قدرتش برای دور شدن از نوازشهای پدرش تلاش میکرد و میگفت: «بابا، لمسم نکن»؛ و وقتی او پاسخ میداد: «اما مطمئناً من بابای تو هستم.» جوابش این بود: «بله بابا، اما نمیخواهم کسی به من دست بزند»؛ و او برای غمگین نکردن او رهايش کرد، و دور از ناراحتی در نهایت اشکهای خود را با اشکهای او مخلوط کرد و با تعجب از گرایشات فرشتهوار مانند این در کودکی جوان کنارهگیری کرد. جما نیز به نوبه خود این پیروزیها را به اشکهایش نسبت میداد. و - همیشه مراقب بود- میدانست چگونه آنها را برای مواقع ضروری نگه دارد، و هنگام نیاز بهطور موثر از آنها استفاده کند.
در یک مورد جوانی که پسرخالهاش بود سعی کرد به او دست بزند و گران تمام شد. او سوار بر اسب در جلوی خانهی آنها بود، و چیزی را فراموش کرده بود و جما را صدا زد تا آن را برایش بیاورد. او فوراً پاسخ داد، و در یک لحظه آنچه میخواست را برایش آورد - در آن زمان هفت ساله بود. جوانی که از نحوهی ظریفانهای که این خدمت کوچک انجام شد تحت تأثیر قرار گرفت، به نشانهی قدردانی نسبت به پسرخالهی کوچکش هنگام رفتن دست خود را دراز کرد تا گونهاش را نوازش کند. اما جما فوراً با چنان نیرویی عمل او را دفع کرد که تعادل خود را از دست داد و از زین افتاد و بر اثر سقوط آسیب دید.
عشق جما به مادرش کاملاً متفاوت بود از آنچه نسبت به پدر و سایر اعضای خانوادهاش داشت، اگرچه کمتر واقعی و قوی نبود. اورلیا گالگانی نه تنها یک مسیحی خوب بلکه قدیسی و الگویی بینقص برای تمام مادران کاتولیک بود. دعایش مداوم بود؛ هر صبح با احساس ایمان زنده از نان حیات تناول میکرد و به هیچ مانعی اجازه نمیداد او را از رفتن به کلیسا باز دارد، حتی زمانی که تب داشت. او این غذای الهی را از آنجا نیرو و روحیه برای انجام کامل وظایف خود بهدست آورد. او همه فرزندانش را دوست داشت، اما بالاتر از همه جما را که در او بهتر از هر کسی میتوانست هدیههای خدا را بشناسد.
فیض خیلی زود شروع به عمل کردن در جان کودک کرد. اثرات آن در رفتارهای بینقص و فروتنانه اش آشکار شد؛ در عشقش به خلوتنشینی و سکوت؛ در انزجار او از غرور و لذت جویی - و در نوعی وقار که قطعاً مربوط به یک کودک نبود. بنابراین مادرش، با آگاهی کامل از وظیفهی خود، و دور از غرق شدن در نشانههای بیفایدهی محبت، تمام مراقبتهای لازم را برای پرورش آن جوانههای گرانبها از همه فضیلتها در جان فرزندش انجام داد.
اینجا میبینیم مادری که به راهنمای معنوی دخترش تبدیل میشود و جما نیز به نوبه خود با قدردانی فراوان نسبت به پروردگارمان برای اینکه چنین مادری به او داده است، همیشه از مراقبتهای مداوم و بیوقفه ای که بر روی او صرف شده بود آگاه بود. او عادت داشت اعلام کند که دانش خدا و عشقش به فضیلت را مدیون مادر خود است.
این مادر قدیسه اغلب جما را در آغوش میگرفت و چیزهای مقدس به او یاد میداد، اشکهایش را با کلماتش مخلوط میکرد. "از عیسی التماس کردم" به او گفت، "که یک دختر به من بدهد. او واقعاً مرا تسلی داده است، اما خیلی دیر! من رو به اتمام هستم و باید زود تو را ترک کنم؛ از دستورات مادرت خوب استفاده کن." سپس حقایق ایمان مقدس ما، ارزشمندی روح، زشتی گناه، شادی تعلق کامل به خدا و پوچی دنیا را برای او توضیح میداد. در زمانهای دیگر، او تصویر ارباب مصلوب شدهمان را به او نشان میداد و میگفت: "نگاه کن جما، عیسی عزیز چگونه بر صلیب برای ما مرد." با سازگار کردن خود با ظرفیت کودک، تلاش میکرد تا معنویت عشق خدا و اینکه هر مسیحی ملزم به پاسخگویی به آن است را درک کند. او یاد داد که چطور دعا کند و عادت داشت صبحها بلافاصله پس از بیدار شدن، عصرها قبل از خوابیدن و اغلب اوقات در طول روز با او نماز بخواند.
همه میدانند گوش دادن به موعظهها و تکرار دعاهای آوایی برای کودکان چقدر خستهکننده است - به دلیل مشکل آنها در توجه ثابت به هر چیزی، و اشتیاق آنها به تازگیها. اما جما اینطور نبود. او تمام لذت خود را در اولین درسهای تقوا یافت و بنابراین هرگز از شنیدن موعظهها و دعا کردن خسته نشد. وقتی مادرش خسته میشد یا مجبور بود برای رسیدگی به وظایف خانهاش متوقف شود، جما که با دقت از پشت سر دنبالش میکرد، میگفت: "مامان، کمی بیشتر در مورد عیسی بگو."
هرچه این مادر خوب احساس کرد که به پایان خود نزدیکتر میشود، اشتیاق و حرارت او در آموزش مذهبی فرزندانش بیشتر شد. هر شنبه آنها را با خود به کلیسا میبرد - یا اگر قادر نبود برود، شخص دیگری را فرستاد تا آنها را ببرد.
او ترتیب داد که بزرگترها برای اعتراف بروند، حتی اگر برخی از آنها، از جمله جما، هنوز هفت سال سن نداشتند. او بدین وسیله به آنها عادت داده بود در حالی که جوان بودند مرتباً این سرامنت را انجام دهند. خودش آنها را برای آن آماده میکرد و وقتی نوبت جما شد، این مادر مؤمن با دیدن جدیت و توجه او و غم زیادی که از گناهان کوچک خود نشان داد، گریه کرد.
در یک مورد گفت: "جما، اگر میتوانستم تو را زمانی ببرم که عیسی مرا فرا میخواند خوشحال میشدی؟"
"کجا؟" کودک پاسخ داد.
"به بهشت، با عیسی و فرشتههای او." - در این کلمات قلب کوچک پر از شادی بزرگ شد و از آن لحظه آرزوی بزرگی برای رفتن به آسمان در درونش روشن شد که هرگز ترک نکرد. در واقع با گذشت سالها چنان افزایش یافت که تمام وجود او را فرا گرفت. ما این موضوع را در ادامه داستان خواهیم دید.
خودش یک بار به من گفت، "واقعاً مادرم بود که از اولین سالهای زندگیام این اشتیاق برای آسمان را در من القا کرد." سپس با اشاره به اینکه مرا از درخواست مرگ منع کرده بودم، با سادگی غیرقابل توصیف اضافه کرد: "و اکنون، پس از شانزده سال، اگر هنوز هم آرزوی بهشت را دارم و مشتاقم که بروم، سرزنشی شدید دریافت میکنم. به مامان پاسخ دادم بله؛ و چون او اغلب در مورد بهشت با من صحبت میکرد، نمیخواستم هرگز از او جدا شوم و هرگز اتاقش را ترک کنم."
بیماری سیگنورا گالگانی سل (توبرکلوزیس) بود و پنج سال است که او را ضعیف میکند. به محض اینکه پزشکان ماهیت آن را تشخیص دادند، ممنوعیتی سخت صادر شد که از نزدیک شدن هر یک از فرزندان به رختخواب مادر بیمارشان جلوگیری میکرد. جما تلخاً متأثر شد وقتی در لحظهای جدا از کسی که دو برابر او را دوست داشت - هم به عنوان یک مادر و هم به عنوان یک راهنمای معنوی، خود را یافت.
"و حالا"، با اشک گفت، "دور از مامان، چه کسی مرا تشویق میکند تا دعا کنم و عیسی را دوست داشته باشم؟" او التماس کرد و خواهش کرد و به سختی توانست استثنایی حداقل برای خودش بدست آورد. ما میتوانیم تصوری از اینکه این کودک مشتاق چگونه از چنین مجوزی استفاده میکرد، داشته باشیم. او چنان از آن بهرهمند شد که با فکر کردن به آن بعداً عمیقا ناراحت شد و معتقد بود نافرمانی کرده است و اجازه داده شده است توسط هوس هدایت شود.
خودش برای ما تعریف میکند که در کنار بستر او چه کارهایی انجام داده است: «نزدیک شدم و زانو زدم و با هم دعا کردیم.» غریزه عالیه یک دختر بچه، هنوز هفت ساله نشده!
این بین، روز جدایی نهایی نزدیک میشد. مادر بیمار هر روز بدتر میشد، اگرچه به ظاهر خطر قریب الوقوع قابل مشاهده نبود. حتی در آخرین مراحل هم همیشه برای خیر معنوی فرزندانش دلسوز بود. جما، با وجود سن کم، کاملاً آماده دریافت سرایم تأیید الهی بود؛ و «حالا»، مادر مؤمن او فکر میکرد، «هیچ کاری بهتر از این نیست که قبل از مرگ این کودک عزیز را به روح القدس بسپارم؛ وقتی آخرین لحظه فرا رسد، خواهم دانست او را به دست چه کسی سپردهام.»
جما در همین حال خود را آماده میکرد تا شایسته دریافت سرایم تأیید الهی باشد؛ و از این هم ناراضی نبود، هر شب یک آموزگار مذهب مسیحی را به خانه می آورد تا کمال بیشتری به کار خودش اضافه کند. وقتی همه چیز آماده شد، اولین فرصتی که پیش آمد، کودک همراهی شد تا به کلیسای جامع سنت مایکل در فورو برود، جایی که اسقف اعظم، مونسیور نیکلاس گیلاردی، سرایم تأیید الهی را اعطا میکرد. بیست و ششم مه سال ۱۸۸۵ بود. از جزئیاتی که بعداً از جما فاش شد، میتوانیم تا حدی تصور کنیم ارتباطات استثناییای که در این سرایم از روح القدس دریافت کرد چه بوده است.
خوب است خودش با تمام صراحتش به ما بگوید آنچه در آن موقعیت رخ داد چیست. وقتی مراسم پایان یافت، کسانی که جما را همراهی میکردند خواستند برای شنیدن یک misa دیگر به عنوان تشکر باقی بمانند و او خوشحال شد از این فرصت استفاده کند تا برای مادر بیمار خود دعا کند.
«من misa را همانطور که میتوانستم خواندم، در حالی که برای مامان دعا میکردم، وقتی ناگهان صدایی در قلب من گفت: 'آیا می خواهی مامانت رو به من بدی؟'—‘بله’ جواب دادم، ‘اما فقط اگر تو هم مرا ببری.’—‘نه’ صدا پاسخ داد، ‘بیقید و شرط مادرت را به من بده. فعلاً باید با پدرت بمانی. بعداً تو را به بهشت میبرم.’ مجبور شدم 'بله' بگویم و وقتی misa تمام شد دویدم خانه. اوه! راه های خدا!»
این، اگر اشتباه نکنیم، اولین سخن الهی برای جما بود؛ بسیاری دیگر نیز پس از آن آمدند که قصد داریم آنها را به ترتیب بیان کنیم. اینکه روح القدس در این جان بیگناه فرود آمده است به خودی خود دلیل خوبی است بر باور اینکه او مؤلف آن سخن بوده است، و صحت آن نیز با آنچه بعداً رخ داد تأیید شد. جما فداکاری خدا از عزیزترین چیزهایش را انجام داده بود؛ پاداش آن برای او در بهشت تضمین شده بود.
او از کلیسا برگشت و مادرش را در حال مرگ یافت؛ زانو زد و کنار بستر او دعا کرد، اشکهای تلخی ریخت و همزمان اعلام کرد که تا زمانی که همه چیز تمام نشده است نمیرود زیرا میخواهد آخرین سخنان مامان را بشنود. اما پدرش نتوانست تحمل کند او را آنجا تنها بگذارد، از ترس اینکه قبل از مادرش بمیرد؛ به او علامت داد برود و دستور داد با عمه هلن لاندی به سان جنارو برود و تا زمانی که او فرا بخواند در آنجا بماند.
او امیدواری مداومی داشت بتواند نزدیک مادر خود باشد و همراهیاش کند تا به بهشت برود؛ تازه همین لحظه این امید را پیش پای محراب رها کرده بود، و اکنون دوباره با اطاعت سخاوتمندانه از اراده پدرش بلافاصله رفت. در همین حال، مادر او کمی بهبود یافت اما زوداً دچار عود شد و در نوزدهم سپتامبر سال ۱۸۸۶ در سیونهمین سال زندگی خود به مرگ یک قدیس جان داد.
خبر غم انگیز فوراً به جما داده شد، در حالی که هنوز در خانه عمه اش بود، و تسلیم بینظیری که با آن پذیرفت شگفت آور بود. اما میتوانیم تصور کنیم چه اندوه سوزناکی از چنین جدایی باید متحمل شده باشد. اینگونه است، ای خدای من، تو میخواهی جانهای عزیزت را حتی در دوران کودکی آزمایش کنی.
منبع: ➥ www.StGemmaGalgani.com